نقد و بررسی
کتاب جامعه فرهنگ ادبیاتمشخصات
ناشر
چشمه
نویسنده
لوسین گلدمن
مترجم
محمد جعفر پوینده
قطع کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
سال چاپ
1398
نوبت چاپ
سوم
تعداد صفحات
358
کتاب جامعه فرهنگ ادبیات نوشته لوسین گلدمن ترجمه محمدجعفر پوینده توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، علوم اجتماعی، فلسفه، پژوهش های ادبی
زیبایی شناسی حوزه ای در نظریه ی مارکسیستی است که کم تر از همه به آن پرداخته اند. تحلیل های گلدمن از رمان نو، تئاتر و فیلم در شمار بهترین نوشته های اوست. گلدمن در کار خود مدیون لوکاچ است، اما در این جا نیز راه و روش خاص خودش را دارد. گلدمن در آثار دوره ی جوانی لوکاچ که هنوز مارکسیست نبود، یعنی در آثاری مانند جان و صورت ها و نظریه ی رمان، برخی از مفاهیم اساسی زیبایی شناسی فلسفی را کشف کرد؛ درست همان گونه که کانت بود که او را به سوی مارکسیسم کشاند و نه هگل. مارکسیسم گلدمن برای او ضرورتی بسیار فراتر از تمامی ادبیات و فلسفه بود. او انسانی بسیار سیاسی بود و ضروریات تغییر جهان در تمامی اندیشه هایش دیده می شد. این ضرورت برای وی امری کاملا واقعی و مشخص بود که امکانات اجتماعی تحققش باید به طور مشخص بررسی شود.
گلدمن کنترل کارگری را نویدبخش ترین ابزار تغییر ریشه ای می دانست و بخش مهمی از وقت خود را به بررسی نحوه ی اجرای این کنترل در یوگسلاوی اختصاص داد. اکنون می خواهم چند نکته ی کوچک شخصی نیز اضافه کنم. گلدمن روشنفکری رادیکال بود و به روشنفکر بودن خود افتخار می کرد؛ آن هم بدون کوچک ترین عقده ی حقارت شایع در میان «چپ نو» از این که انقلابی بودند و نه کارگر. به اعتقاد او عقل ماهیتا انقلابی است. درهرحال، خشونت و بدطینتی در وجودش جایی نداشت (هرگز ندیدم گلدمن فریاد بکشد). شیوه و روش او بحث و گفت وگو بود. به شوخی می گفتیم که بدون حضور گلدمن برگزاری هیچ کنفرانسی در حوزه ی علایق او (که راستی هم چه قدر گسترده بود!) امکان پذیر نیست. بدون حضور گلدمن کنفرانس های کورچولو، سریزی، بروسل، روااومون و بسیاری دیگر تصورپذیر نبودند. او باید آن جا می بود و باید سخن می گفت: نه از سر غرور و نخوت، و نه بدان سبب که خودمحور بود، بلکه بدین سبب که بحث و گفت وگو شیوه و روش زندگی او با دیگر انسان ها بود. وسیله و روشی بود برای آن که به یاری همدیگر راه های تغییر امور را پیدا کنند.
آن چه باعث شگفتی می شد این بود که لوسین هیچ وقت نشانه ای حاکی از رنج بردن از روال امور بروز نمی داد. اما من می دانستم که او خونین دلی خندان لب است و همواره لبخندی گرم و پایان ناپذیر بر چهره دارد. هیچ وقت واقعه ی (کاملا بی غرضانه ای) را از یاد نمی برم که در کورچولا روی داد. همگی داشتیم در دریا شنا می کردیم. لوسین که شنا نمی دانست بر تشکی لاستیکی نزدیک ساحل لمیده بود. ناگهان چند نفر از ما او را از تشک بیرون کشیدیم و در آب انداختیم (آبی که چندان عمیق نبود). لوسین به سرعت روی آب آمد؛ از ته دل همراه دیگران می خندید و کوچک ترین نشانه ای از دلخوری در او دیده نمی شد…
روی جلد کتابی از آخرین مقالات گلدمن، که انتشارات بیبلیوتک مدیاسیون آن را منتشر کرده، عکسی از او چاپ شده که برای من کاملا آشناست: چهره ی گشاده و روشن، چشمانش و لبخندش. این کتاب گواهی بود بر نگرانی عمیق گلدمن از این که مبادا جامعه ی غربی همه ی آن چیزی را که برای او و برای ما عزیز بود، نابود کند و مبادا ادبیات و هنر در مقابل بربریت و فاشیسم جدیدی که درمی رسید سر تسلیم فرود آورند. هر کسی با خواندن این مقاله ها می فهمد که گرچه گلدمن رنج می کشید، اما لبخند حاکی از آگاهی و امید، یعنی ایمانش، را به آزادی هرگز از دست نداد.
0دیدگاه