بازخورد درباره این کالا
0
امتیاز از 0 رای

0دیدگاه

مشخصات

ناشر

نشرعلی

نویسنده

خدیجه تاج الدین

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

شومیز

سال چاپ

1389

نوبت چاپ

اول

تعداد صفحات

520

نمایش بیشتر- بستن
بانک کتاب گیتامهر

در انبار موجود نمی باشد

  • ارسال توسط پیک بانک کتاب گیتامهر و پست
ناموجود
بروزرسانی قیمت: 16 آبان 1403
آیا قیمت مناسب تری سراغ دارید؟
مرا اگاه کن


از طریق:
ثبت

نقد و بررسی

کاش می شناختمت

مشخصات

ناشر

نشرعلی

نویسنده

خدیجه تاج الدین

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

شومیز

سال چاپ

1389

نوبت چاپ

اول

تعداد صفحات

520

نمایش بیشتر - بستن

رمان کاش می شناختمت نوشته خدیجه تاج الدین، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

بوی زندگی را با تمام وجود حس می کردم،‌گویی بار دیگر متولد شده ام. تمام مناظری که روزها از کنارشان بی تفاوت گذشته و برایم جذابیتی نداشتند حال جالب و شور انگیز بودند. خدای من هیچ فکر نمی کردم باز هم او را ببینم ،‌زندگی مفهومش را دوباره بازیافته بود. در این سال های دوری چه قدر انتظار کشیدم، ولی دیگر همه چیز تمام شده ، او می آید گرچه وجودش متعلق به دیگری است. از این پس مفهمومی به نام دوری وجود نخواهد داشت، بعد از این من و او در یک کشور و یا حتی در یک شهر نفس خواهیم کشید ؛ همین برایم کافی بود. حال دیگر گهگاهی او را خواهم دید ،‌شاید تنها نگاهش مرا بسنده باشد.

در افکارغوطه ور بودم که ناگاه با صدای مهیبی به خود آمدم. خانم حواست را جمع کن، نزدیک بود کاردستمان دهی. درست وسط چهارراه استاده بودم، سریع خودم را به گوشه ای از خیابان رساندم. چمدانم را کناری گذاشتم و برای گرفتن ماشین چندئ قدمی جلوتر ایستادم. تاکسی جلوی پایم ترمز کرد، به ترمینال که رسیدم ساعت حدود سه بعدازظهر بود. با شنیدن صدای شاگرد راننده که مسافرین را برای سوار شدن به مقصد تهران دعوت می کرد،‌وارد اتوبوس شدم و کنار پنجره جای گرفتم. خانمی به همراه فرزند خردسالش کنارم نشست. هوا دلپذیرتر از همیشه بود ،‌ ولی دقایق برایم طولانی شده بودند. چه قدر زمان کند حرکت می کرد، دوست داشتم بال در می آوردم و از رشت تا تهران را پرواز می کردم، لحظه به لحظه ساعت را نگاه می کردم.

خانمی که کنارم نشسته بود رو به من کرد و گفت : گویا برای رفتن به تهران خیلی عجله دارید؟ لبخندی زدم و گفتم : بله همین طور است. شما در رشت دانشجو هستید؟ بله حتما دلتان برای خانواده تان تنگ شده ؟ می خواستم در دنیای خودم تنها بمانم و کسی را در آن لحظات شیرین شریک نکنم، ولی دوراز ادب دیدم جوابش را ندهم و گفتم : بله همین طور است. از محیط دانشگاه و خوابگاه راضی هستید؟ از دانشگاه بله ،‌من در رشته پرستاری درس می خوانم و از امکانات دانشگاه راضی هستم ،‌ولی از آنجایی که در خوابگاه زندگی نمی کنم ، اطلاعا زیادی در مورد خوابگاهها ندارم. ببخشید فضولی می کنم زندگی مستقل برایتان مشکل نیست؟ از سوالات پی در پی اش خنده ام می گرفت ، گویا می خواست از زیر و بم زندگیم سر دربیاورد. گفتم : من در خانه ی یکی از دوستان زندگی می کنم ،‌اصرار داشتند که در کنار آنها باشم و پدرم نیز قبول کرد.

اتوبوس به راه افتاده بود، ای کاش دیگر سوالی نمی کرد و تنهایم می گذاشت. دخترش را که خوابیده بود روی دستانش جابه جا کرد و ادامه داد: دختر خواهر من نیز مامایی می خواند، ولی آنها همین جات زندگی می کنند. همیشه به او می گویم شانس آورده ،‌چون از خانه ی آنها تا دانشگاه راهی نیست. می دانید که دوری راه چه مخارجی را در بر می گیرد؟ بله همین طور است ، البته مکانی که من زندگی می کنم خیلی تا دانشگاه نزدیک نیست، ولی با هوای خوبی که رشت دارد از این که بین دانشگاه تا منزل فاصله است ناراحت نیستم. مگه شما در رشت زندگی نمی کنید؟ چرا ولی زیاد به دانشگاه نزدیک نیست. آه که این طور!! چند لحظه سکوت کرد ، خیالم راحت شد گویی حرف هایش تمام شده بود ولی بعد از اندکی سکوت صحبت را ادامه داد تا این که فرزندش از خواب بیدار شد و گریه را سرداد، مجبور شد صحبت اش را ناتمام بگذارد و دخترش را آرام کند. شیشه را کمی باز کردم، آسمان را ابرگرفته بود، گویی خیال باریدن داشت.

من هم دوست داشتم گریه کنم، گریه ی شوق ، همانند انسان دربندی که رها شده باشد. در این مدت چه قدر خوب مفهوم انتظار را درک کرده بودم، ناخود آگاه اشک روی گونه هایم غلتید سریع آن را پاک کردم و به روزگاری که پشت سر نهادم اندیشیدم. روزگاری که گذشتن از ان برایم آسان نبود. به خاطر آوردم روزی را که در نامه ای به خانواده اش نوشته بود که قصد دارد در فرانسه با یک دختر ایرانی ازدواج کند. خاله عفت چه حالی پیدا کرده بود؛ از ناراحتی موهایش را می کند و فریاد می کشید، ولی شهریار تصمیم خود را گرفته بود و خانواده اش جز تسلیم چاره ای نداشتند. خاله عفت می گفت : (( اگر می دانستم شهریار این قدر عوض می شود هیچ گاه او را برای ادامه ی تحصیل به فرانسه نمی فرستاد.)) چه روزها و شب ها که خاله از دوری شهریار می نالید و گریه می کرد، ولی پس از این که فهمید شهریار در فرانسه ازدواج کرده رفتارش تغییر کرد، تا مدتها کسی جرات نمی کرد نام شهریار را بیاورد و اگر کسی ناخود آگاه نام شهریار به زبان آورد می گفت : او دیگر پسر من نیست ، من فقط دو فرزند دارم. حال خاله عفت را خوب می فهمیدم، شهریاری که بدون مادرش آب نمی خورد و بدون مشورت با او قدم از قدم برنمی داشت ، شهریاری که در تمام اقوام و دوستان از نظر اخلاق و رفتار زبانزد عام و خاص بود حالا بدون موافقت خانواده اش با یک دختر غریبه آنهم درکشوری بیگانه ازدواج کرد و احساس تک تک افراد خانواده اش را زیر پا گذاشت. گاه فکر می کردم چه طور یک انسان می تواند مثل شهریار این قدر سنگدل و بی رحم باشد، ولی وقتی خاطرات گذشته را در ذهن مرور میکردم باورم نمی شد شهریار تغییر کرده باشد. قبل از رفتن به فرانسه به تهران آمد ، آن زمان من سوم دبیرستان بودم.

از مدرسه که برگشتم در خانه ما بود، از دیدنش تعجب کردم. بعد از ساعتی گفتگو دریافتم قصد سفر به فرانسه را دارد رو به او گفتم : حتما شوخی می کنید؟ جدی گفتم. از تعجب نزدیک بود نقش زمین شوم، ولی خودم را کنترل کردم و گفتم : انشاالله خیر است. حتما همین طور است دوست دارم بروم و مدتی درکشور بیگانه زندگی کنم. یعنی شما فقط آرزوی دیدن یک کشور خارجی را دارید؟ نه این طور نیست. من آرزوی دیدن آداب و رسوم مردمی غیر از مردم کشورم را دارم ، البته بدم نمی آید آنجا تحصیل کنم. پس سفرتان طولانی است ؟ احتمالا تعجب می کنم ! از چه چیزی؟ از این که یک باره به فکر خارج افتادید. لبخندی زد و گفت : مثل این که از رفتن من چندان ناراحت نیستی؟ ناراحت ! چرا باید ناراحت باشم ؟ زندگی شماست ، می توانید هرطور که مایلید از آن استفاده کنید. لبش را گزید و گفت : بله زندگی من است و جز خودم به کسی تعلق ندارد…..

امتیاز کاربران به:

کاش می شناختمت (0نفر)
کیفیت ساخت
0
ارزش خرید به نسبت قیمت
0
امکانات و قابلیت ها
0
سهولت استفاده
0
دیدگاه خود را در باره این کالا بیان کنید برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید. اگر این محصول را قبلا از این فروشگاه خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد. افزودن دیدگاه
نظرات کاربران

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    هیچ پرسش و پاسخی ثبت نشده است.

پرسش خود را درباره این کالا بیان کنید

ثبت پرسش