بازخورد درباره این کالا
0
امتیاز از 0 رای

0دیدگاه

مشخصات

ناشر

نشرعلی

نویسنده

راضیه حاتمی زاده

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

شومیز

سال چاپ

1388

نوبت چاپ

سوم

تعداد صفحات

874

نمایش بیشتر- بستن
بانک کتاب گیتامهر

در انبار موجود نمی باشد

  • ارسال توسط پیک بانک کتاب گیتامهر و پست
ناموجود
بروزرسانی قیمت: 16 آبان 1403
آیا قیمت مناسب تری سراغ دارید؟
مرا اگاه کن


از طریق:
ثبت

نقد و بررسی

پر پرواز

مشخصات

ناشر

نشرعلی

نویسنده

راضیه حاتمی زاده

قطع کتاب

رقعی

نوع جلد

شومیز

سال چاپ

1388

نوبت چاپ

سوم

تعداد صفحات

874

نمایش بیشتر - بستن

کتاب پر پرواز نوشته راضیه حاتمی زاده، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, داستان ایرانی, ادبیات داستانی

پرپرواز کمتر از یک ساعت دیگه کار پرده تمام می شد.شش ماه پیش که کار کشیدن اونو به حاج مهدی قول دادم که تا شب عاشورا تمومش کنم و امشب ،شب سوم محرم بود.می دونستم خیلی ها بی صبرانه منتظر بودن تا من بالاخره پپرده را کنار بزنم و به قول نادین،این شاهکاره هنری قرن را نظاره کنن.همه عطش دیدن پرده رو داشتن چون از هموم روز اولی که من کار کشیدن اون رو شروع کرده بودم ،حاج مهدی قدغن کرده بود کسی نگاهش به پرده بیفته،برای همین یه پرده بزرگ وسط اتاقی که توی خونه اش برام در نظر گرفته بود نصب کرد و ورود به داخل محوطه پشت اون پرده رو ممنوع اعلام نمود.روز اول دلیل این همه حساسیت حاج مهدی رو نمی دونستم اما هر چه بیشتر پیش می رفتم و با مرور زمان هرچه پرده کامل تر می شد،درک می کردم چرا حاج مهدی علی رغم اشتیاق بیش از حد ش به دیدن پرده این همه حساسیت داشتو به آن نگاه نمی کردو اما…امشبشب آخر بود…

باران شروع به باریدن کرده بودو از حیاط صدای حاج مرتضی مداح که با نالیدن و شیون مردم قاطی شده بودو به گوش می رسید،برای لحظه ای صدای حاج مرتضی که با صدای رعد وبرق اسمان یکی شده بود دلم را لرزاند،حس و حال عجیبی داشتم توی صداش یه چیزی بود .دست از کار کشیدم و از پله ها پایین رفتم و از پرده نصب شده وسط اتاق گذشتم و کنار پنجره ایستادم ،از دیدن صحنه ای که در مقابلم بود بی اراده اشک از چشمانم سرازیر شد،توی این باران شدید عاجزانه به سر و صورت خودشون می زندند و گریه می کردند.با دیدن این صحنه ایده ای تازه مثل برق از ذهنم خطور کرد در حالی که اشکهایم را پاک می کردم خواستم به سمت پرده برگردم که تلفن همراهم زنگ زد. از ترس اینکه مبادا ایده از ذهنم بپره رد تماس دادم ،از پله ها بالا رفتم و مقابل پرده رسیدم و تا قلم مو را به دست گرفتم دوباره گوشیم زنگ زدکه اهمیتی ندادم و با خودم گفتم:به قول سپیده ایده رو دریاب.

دوباره مشغول کار شدم اما صدای زنگ گوشیم پشت سر هم بلند می شدو رشته افکارم را پاره می کرد،عاقبت کلافه شدم و به طرف میزی که گوشیم روش بود رفتم و به شماره ای که روی صفحه بود نگاه کردم و نام بهنام رو دیدم و تعجب کردم ،خیلی خنده دار بود خودم این نام و شماره رو توی گوشیم ذخیره کرده بودم و خودم هم نمی دونم کیه .هر چی فکر کردم یادم نیومد اون کیه،با این حال گوشی رو جواب دادم : بله بفرمایید. سلام دختر ،چرا گوشیت جواب نمی دی؟متعجب شدم از این همه صمیمیتی که در صدای مرد جوانی که ظاهرا آشنا بود ،اما نمی شناختمش پرسیدم: ببخشید شما؟ منم بهنام. بله،اسمتون روی صفحه تلفنم بود ولی متاسفانه به خاطر نمی آرمتون . نمی دونم چرا احساس خاصی نسبت به این اسم داشتم . مهم نیست …می خوام ببینمت،همین الان. در صدای مرد جوان نوعی بی قراری بود که باعث شد بپرسم : ببخشید.من نمی فهمم شما چی میگین. اصلا شما کی هستین؟ جوان که حالا بی قرارتر از قبل بود گفت: من جلوی در تکیه حاج مهدی ایستادم ،بیا بیرون به خاطر می آری من کیم.ببین در مورد وثوق من پیک هستم. وثوق چی شده؟ مرد جوان بدون اینکه پاسخ سوالم را بدهد گوشی را قطع کرد،هاج و واج مونده بودم .

این بهنام کیه که من اسمش رو توی گوشیم دارم،اما یادم نیست کی و کجا دیدمش؟این کیه که وثوق را می شناسه ؟اصلا مگه مهم که اون کیه ،اون یه پیکه و از طرف وثوق اومده .نفهمیدم چطور لباسم را عوض کردم و چادر به سر کشیدم ،فقط می دونم که پله ها رو دوتا یکی کردم و یکی دو بار هم به چند تا خانم برخورد کردم و فقط تنها چیزی که یادم می آد صدای عزیز خانم بود که گفت:پروانه جون کجا با این عجله؟ نیازی نبود جلوی در تکیه حاج مهدی که در واقع در خونش بود دنبال مرد جوان بگردم ،چون زیر اون بارون شدید که همه توی خونه حاج مهدی مشغول عزاداری بودند فقط یک مرد جوان در حالی که چتری بالای سرش گرفته بود به چشم می خورد.خدای من پس حسم اشتباه نکرده بود این چهره برام اشنا بود،تا وقتی بهم نزدیک شد بی حرکت بهش زل زده بودم ،بهم که رسید دیگه مطمئن شدم که می شناسمش و با ذوق خاصی گفتم:پس حسم بهم دروغ نگفته بود نه؟ سرش را تکان د ا ،به من که خیس بارون شده بودم نگاه کردو چترش رو بالای سرم گرفت و گفت: باید زود بریم.

بی هیچ اختیاری نپرسیدم چرا و کجا؟فقط دنبالش راه افتادم و به سمت همان ماشین بنزی که باعث اشنایی من واون شده بود رفتم،در عقب رو برام باز کرد و سوار شدم ،خودش هم صندلی جلو نشست .وقتی سوار ماشین شدم به راننده که مردی 35،36 ساله بود و ارام نشسته بود سلام کردم و او به همان ارامی پاسخم را داد.وقتی اتومبیل به حرکت در آمد بهنام رو به من گفت: پروانه .ایشون برادر بزرگم بهرام… نگاهی به بهرام انداختم و گفتم: خوشبختم. بهرام هم سری تکان داد و چیزی نگفت،چقدر این مرد به نظرم عجیب اومد.اصلا چقدر چقدر این اتفاقات که می افتاد و یا در شرف وقوع بود عجیب به نظر می رسید،پیاده شدن بهنام بعد از یک ماه ،وقوع اون تصادف ،ارتباطش با وثوق و حالا این مرد که بهنام برادر معرفیش کرد.اصلا بهناک چرا یهو غیبش زد،کاملا منگ بودم به خودم اومدم اصلا من با این دوتا کجا دارم میرم.به بهنام نگاهی کردم وپرسیدم:ما کجا داریم میریم؟

بهنام از روبه رو نگاهش را دزدید و به سمت من برگشت و مستقیم بهم نگاه کرد و گفت: به زودی می فهمی. من همین الان می خوام بفهمم. گفتم که عزیزم می فهمی،عجول نباش.باشه؟ نوع حرف زدنش برام عجیب نبود،اعتراف می کنم همان یکبار که دیدمش مجذوب نوع رفتار و صمیمیت حرف زدنش شدم ،نوعی صداقت در کلامش موج می زدکه ناخوداگاه نمی تونستی بهش شک کنی.از همون بار اول که دیدمش در دل باورش کردم،اما امشب بهش مشکوک شده بودم و یه حسی بهم می گفت که این ادم نمی تونه با وثوق بی ربط باشهچرا که از فردای روزی که دیدمش دیگه غیبش زد و حالا بعد از یک ماه با خبری از وثوق برگشته بود و با همون صمیمیتی که از روز اول داشت منو دعوت به صبوری می کرد.با تردیدبهش نگاه کردم و گفتم: می گم…چرا یهو شما غیبتون زد؟ اونم می فهمی صبر کن … کی/ چی رو کی؟ معلوم بود که برای طفره از جواب سوالم خودش را به نفهمیدن زده،اما من به روی خودم نیاوردم و گفتم:پهمین ماجراها رو کی می فهمم؟ بهنام یکباره نگاهی به بهرام انداخت و دوباره با خونسردی گفت: به زودی عزیز من…

امتیاز کاربران به:

پر پرواز (0نفر)
کیفیت ساخت
0
ارزش خرید به نسبت قیمت
0
امکانات و قابلیت ها
0
سهولت استفاده
0
دیدگاه خود را در باره این کالا بیان کنید برای ثبت نظر، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید. اگر این محصول را قبلا از این فروشگاه خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد. افزودن دیدگاه
نظرات کاربران

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

    هیچ پرسش و پاسخی ثبت نشده است.

پرسش خود را درباره این کالا بیان کنید

ثبت پرسش