نقد و بررسی
زمین سوختهمشخصات
ناشر
معین
نویسنده
احمد محمود
قطع کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
سال چاپ
1400
نوبت چاپ
بیستم
تعداد صفحات
329
کتاب زمین سوخته نوشته احمد محمود توسط انتشارات معین به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان
مین سوخته از جمله رمان هایی است که به گفته بسیاری جزو بهترین رمان های ایرانی می تواند باشد. زمین سوخته و مدار صفر درجه رمان هایی هستند که احمد محمود در آن ها پیرامون جنگ سخن گفته. احمد محمود از جمله نویسندگان رئالیست است که خود از اهالی جنوب بوده و جنگ و اثراتش را از نزدیک لمس کرده بنابراین می تواند توصیف بهتری نسبت به سایر نویسندگان از جنگ داشته باشد همچنین بدلیل آشنایی با اقوام جنوبی وی همواره توانسته از ضرب المثل ها، شعر ها و لغاتی که مختص جنوبی هاست در رمان هایش استفاده کند چرا که یکی از ویژگی های احمد محمود این است که او در انتخاب لغات جهت توصیفاتش به شدت حساس بوده. زمین سوخته روایت 3 ماه تجاوز لشکر عراق به مناطق جنوبی است که در سال 1361 به چاپ رسید. موضوع محوری اثر مقاومت مردم در برابر حمله ارتش بعث عراق و سیل اجتناب ناپذیر مهاجرتی است که اتفاق افتاده است. این رمان از منظر راوی درونی و راوی قهرمان روایت می شود. زمین سوخته جزو 5 رمان برتر احمد محمود نیز قرار دارد.
بخشی از متن کتاب
میشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه درد ها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور به گوری فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و در به دری مال بچه های ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسه ام مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی… پسرم که رفته جبهه، اون یکی پسرم را که از کار بیکار کردن. یعنی کارخانه شان تعطیل شد… خودمم که علافم. نه کاری هست و نه کاسبی. پول و پله ئی ندارم که دست زن و بچه هام را بگیرم و از ئی خراب شده برم بیرون… پس باید بمونم و با ترکش خمپاره مثل گوشت قربانی آش و لاش شم… میگی غر می زنم؟ غر نزنم چه کنم؟ خیال نکنی که می ترسم. نه ئی حرفا نیس… اوس یعقوب از ئی چیزا نمی ترسه… اما دلم می سوزه. دلم می سوزه که روزای خوشی، کله گنده ها میخورن و می چاپن و سنگ وطن رو به سینه می زنن اما حالا که وقتشه سگ و گربه شونو هم ورداشتن و رفتن… اونوقت میگی چرا غر می زنی!
جوان خاکستری پوش روبرویم ایستاده است و حرف می زند. نمیدانم چه میگوید. صدایشس را نمی شنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تند تند حرکت می کندد . دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاهم از لبانش سر می خورد رو دماغش. چه بزرگ و بی قاعده به نظرم می آید. بعد به چشمانش نگاه می کنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستری پوش است. عرق و خاک هم قاطی شده است و تمام پیشانی اش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستری پوش چشمم می افتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشه خشک نخل بلند پایه گوشه حیاط ننه باران گیر کرده است. آفتاب کاکل نخل را سایه روشن زده است. خون خشک، تمام دست را پوشانده است. انگشت کوچک دست، از بند دوم قطع شده است و سبابه اش مثل یک درد، مثل یک تهمت و مثل یک تیر سه شعبه به قلبم نشانه رفته است.
ئی جنگ، ئی جنگ لعنتی مثه یه جانور خونخوار داره جوانها رو میخوره – بار سنگینش رو دوش آدمای یه لا قباس – حرف مفت می زنی برادر. جنگ جنگ امپریالیستیه – ضد امپریالیستیه. ما داریم با آمریکا می جنگیم! – با آمریکا می جنگیم اما ئی جوانهای عراقی هستن گه جسداشون تو بیابانها خوراک جانورا میشه – دلت برای عراق میسوزه؟ – دلم برای همه اونایی میسوزه که ناخواسته طعمه جنگ شدن. فرق نمیکنه… ما میتونیم کنار همدیگر زندگی کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده… تکه پاره شده… هر خانواده خوزستانی سه چهار تکه شده تو سه چار تا شهر… تو سه چار تا اردوگاه… پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه… تف!
0دیدگاه