نقد و بررسی
کتاب زیر سقف دنیامشخصات
ناشر
چشمه
نویسنده
محمد طلوعی
قطع کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
سال چاپ
1400
نوبت چاپ
سوم
تعداد صفحات
156
کتاب زیر سقف دنیا (جستارهایی درباره شهرها و آدم ها) نوشته محمد طلوعی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
محمد طلوعی” در کتاب پیش رو، مخاطب را سوار بر مرکبی از کتاب کرده و او را دقیقا زیر “زیر سقف دنیا” میچرخاند. او مخاطب را به ده شهر مختلف در سراسر جهان میبرد تا ناظر سفر ماهیگیری پدر و پسری در رشت، نیمهشبهای تهران، استانبول در کودتا، بمباران دمشق، چرخیدن در کافههای پاریس و رستورانهای بیروت، خوردن ساندویچ در پالرمو، فوتبال در سارونو، علفکشی در آمستردام، و گشت و گذار مجدد در بازارهای معروف رشت باشد.
از منظری میتوان گفت که چند نوع مسافر وجود دارد: یک دسته گردشگرانی که برای دیدن جاذبهها به شهرها و ممالک مختلف سفر میکنند و دستهی دیگر مسافران حرفهای که میخواهند روحیه زندگی رایج مردم محلی را تجربه کنند. یک دسته هم شامل افرادی همچون “محمد طلوعی” است. او در هر مکان طعم زندگی به خصوص آنجا را میچشد و چیزهایی را میبیند که هیچکس تا به حال ندیده است. او سپس این تجربهها را با خواننده کتاب “زیر سقف دنیا” که “جستارهایی دربارهی شهرها و آدمها” است، به اشتراک میگذارد؛ گویی که شما در حال خواندن یک روایت لذتبخش و سرگرمکننده هستید که تجربهای بکر و منحصربهفرد را میان اوراق کتاب، عرضه میکند. تجربه در مکان است که قالب میگیرد و در جای خود اتفاق میافتد. “محمد طلوعی” در “زیر سقف دنیا” به قدرت روایت خود تکیه زده است و با پرداخت لوکیشنی داستانگونه، که نه در داستان، بلکه در واقعیت وجود دارد، شهرهایی را که به آنها سفر کرده، از جهات مختلفی برای مخاطب توصیف میکند. نه تنها تصاویر، بلکه اصوات، رایحهها، رنگ و لعاب و صد البته طعم نیز در این روایتهای شهر به شهر “محمد طلوعی” به چشم میخورد.
بخشی از متن کتاب
وقتی این شعر را مینوشتم، میدانستم زنی را ترک میکنم، یا میدانستم آن زن ترکم کرده. سوار اولین اتوبوس در بیهقی شده بودم و رفته بودم استانبول. آنجا شعر خواندم، با یک گروه راک به کافههای شبانه رفتم، لباسهای اَجَقوَجَق طراحان مُد محلهٔ جهانگیر را پوشیدم و به محفل شعبدهبازهای آماتور راه پیدا کردم. در بورگاز آدا زنگ خانهٔ پاموک را زدم و فرار کردم و غروب را روی سقف خانهای رو به بسفر تماشا کردم. وقتی برگشتم آرام بودم، مثل تختهپارهای روی آب که باور کرده تختهپاره است و انتظار بادبان و سُکان و مقصد از خودش ندارد. رفتم رأی دادم و با دوستی تا صبح پِلِیاِستیشن بازی کردم. به اخبار گوش نکردیم چون از نتیجه مطمئن بودیم، تا فرسنگها فاصله هر کسی را میشناختم قرار بود مثل ما رأی بدهد. امروز میتوانم مطمئن بگویم زیادی مطمئن بودیم. ما زیادی به دوروبرمان مطمئن بودیم، دوروبرمان را خیلی دستکم گرفته بودیم. من و دوستم خبرها را گوش نمیکردیم، تلفنهایمان را از دسترس خارج کرده بودیم، همانجور سرخوش و مطمئن بازی میکردیم و خیال میکردیم فردا میرویم توی خیابان و جشن میگیریم. ما مطمئن بودیم.
ایتالو کالوینو کتابی دارد به نام شهرهای نامرئی. مارکوپولو برای قوبلای قاآن که وقت نمی کند همه ی سرزمین های تحت حکم رانی خود را ببیند، شهرهایی را که سر راه دیده وصف می کند، جوری که بشود تجسم شان کرد، تخیل شان کرد. من اول می خواستم یک همچین چیزی بنویسم. می خواستم یک نقشه از شهرهایی که دیده ام و جاهایی که در آن ها زندگی کرده ام بکشم. نشد. بعضی از آن شهرها را آن قدر نمی شناسم؛ با راهنمایی همان چیزهای همگانی دیده بودم شان که می شود در یک جست وجوی ساده ی اینترنتی پیدا کرد. آن قدر نمی شناختم شان که بتوانم توصیف کنم. بعد فکر کردم مقیاس من برای این که شهری را شناخته فرض کنم چیست. به این نتیجه رسیدم که آن جا که آشپزی کرده باشم مال من است؛ کسی که جایی آشپزی می کند، باید رفته باشد بازار مصالح خریده باشد… این چیزها انگار به آدم اهلیت می دهد، شهر را در ید آدم می آورد. اما بعضی شهرها با این کار هم به اختیارم درنیامده
0دیدگاه